شعررذذذ
- يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ب.ظ
{خسته ام}
من از اینکه هر شب بدونِ تو باشم
بخوابم بدون تو و بى تو پاشم
از این که به اجبار از عشقم جدا شم
دگر خسته ام، خسته ام، خسته ام
من از این شبایى که همرنگ روزن
از این لحظه هایى که دارن مى سوزن
چشایى که باید به در چشم بدوزن
دگر خسته ام، خسته ام، خسته ام
من از این نفسهاى پُر رنج و دردم
از این روزگار مِثِ مُرده سردم
از این عمر پاییزىِ خشک و زردم
دگر خسته ام، خسته ام، خسته ام
من از کودکىِ نکرده ،گذشته
من از نوجوانىِ در هم شکسته
جوانىِ مانندِ یک پیرِ خسته
دگر خسته ام، خسته ام، خسته ام
من از این همه بغضى که تو گلومه
از آینده ى تلخى که روبرومه
از احساسى که کُشتنش آرزومه
دگر خسته ام، خسته ام، خسته ام
خدایا نکردم به جز بندگى
بگو مرگ بیاید، تو باید بگى
خدایا خلاصم کن از زندگى
خدایا،دگر خسته ام، خسته ام
امین حبیبى
(چهارشنبه_٢٥ بهمن ١٣٩١_ساعت ٦ صبح)
من از اینکه هر شب بدونِ تو باشم
بخوابم بدون تو و بى تو پاشم
از این که به اجبار از عشقم جدا شم
دگر خسته ام، خسته ام، خسته ام
من از این شبایى که همرنگ روزن
از این لحظه هایى که دارن مى سوزن
چشایى که باید به در چشم بدوزن
دگر خسته ام، خسته ام، خسته ام
من از این نفسهاى پُر رنج و دردم
از این روزگار مِثِ مُرده سردم
از این عمر پاییزىِ خشک و زردم
دگر خسته ام، خسته ام، خسته ام
من از کودکىِ نکرده ،گذشته
من از نوجوانىِ در هم شکسته
جوانىِ مانندِ یک پیرِ خسته
دگر خسته ام، خسته ام، خسته ام
من از این همه بغضى که تو گلومه
از آینده ى تلخى که روبرومه
از احساسى که کُشتنش آرزومه
دگر خسته ام، خسته ام، خسته ام
خدایا نکردم به جز بندگى
بگو مرگ بیاید، تو باید بگى
خدایا خلاصم کن از زندگى
خدایا،دگر خسته ام، خسته ام
امین حبیبى
(چهارشنبه_٢٥ بهمن ١٣٩١_ساعت ٦ صبح)
- ۹۵/۰۱/۰۸